چاپ خبر
دبیرستان دوره دوم فرزانگان یک یکشنبه, ۰۳ بهمن ۱۳۹۵
چطور آغاز می شود؟

داستان دوم

چطور آغاز می شود؟

هان می دانم هیچ علاقه ای نداری که بدانی دنیای رویاهایم چطور است اما اجبار است دیگر خودکار که می نویسد تو هم که خالی هستی .نکند می خواهی چند مسئله ریاضی و فیزیک را شامل بشوی ؟ پس ساکت سر جایت بمان.

داستان از جایی شروع می شود که یکی مثل من ناگهان متوجه می شود آیا این هم یک جور زندگی ست؟ از مدرسه تا خانه یک ساعتی راه است، سال 365 روز است. 9 ماه سال ، هفته ای5 روز به مدرسه می رویم. سه سال در یک مدرسه درس خواندم . روز های اول از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم.فکر می کردم واقعا به قول بعضی ها باید تک تک لحظاتش را به خاطر بسپارم ،چنین هم شد اما هیچ کدام  از آنها بر  خلاف پیش بینی ها به خاطرات خوب تبدیل نشدند .تنها نتیجه سه سال متوالی رفتن به سوی یک شیروانی سیز برای من این بود که در یافتم جهانی که در افکارم تصور می کردم وجود خارجی ندارد .هیچ جا در این دنیا نیست که انسان هادرآن به رقابت ناعادلانه نپردازند و آن دوستی و صمیمیتی که ابدی باشد  روی این زمین یافت نخواهد شد . سه سال متوالی فکر می کردم در حال کسب تجربیات و چیز های تازه ام ولی در حقیقت به مرور زمان تمام دارایی اندکم یعنی امیدم را نیز از دست دادم . با هر مصیبتی که بود از این محیط و فضا جدا شدم و آمدم این جا که رنگ خاصی ندارد می گویند آجر هایش قرمز اند اما بین خودمان بماند از نظر من فقط یک ساختمان معمولی ست با آدم هایی که طبق عادت بدون اینکه بدانند از کجا می ایند و نهایتا به کجا می روند در حال عبور و مرور ند. در یک کلام بگویم :حالا ترجیح می دهم بگذارم چیز ها چیزها باشند و تنها همین.

چند وقت گذشت تا فهمیدم برای فرار از افکار بی شمار منفی که به ذهن درگیرم هجوم می آوردند باید مخم را پر کنم .] بنابراین هر چه دستم آمد از کتاب و مقاله و حرف ذوستان فرو کردم توی آن. مدتی احساس سنگینی و غرور می کردم ، اما چه می شد کرد هر چیز زیاد از حد ضرر دارد حتی دانستن. دریافتم هر چه بدانم بیش تر نمی دانم . کمی گذشت هیچ چیز تازه ای جز چند اصطلاح و اسم گنگ و نا مفهوم به اطلاعات بیهوده ام اضافه نشد . هفته ای یک زنگ می نشستیم ی با یکی از دوستان به تبادل این اطلاعات به درد نخور می پرداختیم و هرچه بیش تر پی می بردیم که فقط در حال وقت تلف کردن ایم بیش تر انکارش می کردیم و آخر سر می زدیم سیم آخر که دنیا چقدر بیهوده است. چند ساعتی بدین منوال خوشحال بودیم اما فقط چند ساعتی... حقیقت جز این نبود که هرچه به دنبال آن بودیم جای غیر از همین دنیای بیهوده نداشت که برود . تنها راه برای پیدا کردن حقایق اکثرا تلخی که به دنبالشان بودیم گشتن همین اطراف در دنیا بود و البته هست. اخیرا هر چه بیش تر به دنبال راز ها و حقایق نهفته گشتم بیش تر دریافتم که نهفته تر از آن اند که به این راحتی ها پیدا شوند.شاید بتوان گفت حقایق در دنیای بی رحم ما زیر تل های دست ساز خودمان که از جنس پول و قدرت اند دفن  شده اند.

در هر حال تصمیم خودم را در زندگی گرفتم ،اینکه هیچ نمی فهمم ،نمی خواهم بفهمم و نخواهم فهمید . آخر چطور می شود فهمید که انسان پول را برای نجات خودش اختراع کرده و حالا انگار پول دست و پا  دارد و از اول گفته است بیا من تور ا نجات می دهم ،بعضا دیده شده است پول جلو تر از آدم ها وارد شده و است و بعد  از همه خارج شده است . هنوز بعداز  گذشت شانزده سال سر در نیاوردم  آیا پول برای ماست یا ما برای پول؟ کدام فرمانرواست و کدام فرمانبراست؟ هر چه زمان می گذرد پاسخ دادن به این پرسش سخت تر می شود. فکر می کنم در آینده در کتاب های تاریخ نوشته شود: اطلاعات کافی درباره این موضوع در دسترس نیست  اما گمان می رود از هزاران سال پیش  تا کنون پول منشا اصلی فعالیت  بشر بوده و دین رایج مردم در آن دوره پول پرستی بوده است.اما امروز چطور ؟

راستش خودم هم روز به روز ترسناک تر می شوم فکر می کنم در حال بزرگ شدن باشم  . آخر وقتی تو را برای اولین بار دیدم به  نظرم کمی گران آمودی همان جا بود که ترسیدم دست در جیب کردم و دیدم من هم کمی از آن سلاح مهلک را به همراه دارم ،نزدیک بود در جا سنگ کوپ کنم اما به لطلف خدای بخشنده به زندگی باز گشتم و با پرداخت بهایت تو را آوردم.

 

نیک آیین

انتهای پیام/.