28 اسفند 1395

تاریخچه چهارشنبه سوری و داستان جالبِ آن در شاهنامه

مولف: T روابط عمومی   /  دسته: دسته بندی نشده   /  رتبه دهید:

 
تاریخچه چهارشنبه سوری و داستان جالبِ آن در شاهنامه

واژه «سور» در شاهنامه به (چهار) معنى، مهمانی و جشن و سرور آمده است. برپایه ی سروده هاى فرزانه ی  توس، فردوسی :سیاوش فرزند کیکاووس شاه در ٧سالگى مادرش را از دست میدهد و پادشاه همسر دیگری را برمیگزیند، سودابه که زنى زیبا و هوسباز بود عاشق سیاوش میىشود:
یکى روز کاووس کى با پسر
نشسته که سودابه آمد ز در
زنـاگـاه روى سیاوش بدید
پراندیشه گشت و دلش بردمید
زعشق رخ او قرارش نماند
همه مهر اندر دل آتش نشاند.
سودابه در اندیشه بود تا بگونه اى سیاوش را به کاخ خویش بکشاند، دختر زیبا و جوان خود را بهانه حضور سیاوش کرده و او را فرا میخواند:
که باید که رنجه کنى پاى خویش
نمائى مرا سروِ بالاى خویش
بیاراسته خویش چون نوبهار
به گِردش هم از ماهرویان هزار.
آنگاه که سودابه سیاوش را در کاخ خویش یافت به او چنین گفت:
هر آنکس که از دور بیند ترا
شود بیهش و برگزیند ترا
زمن هر چه خواهى، همه کامِ تو
بر آرم ، نپیچم سر از دام تو
من اینک به پیش تو افتاده ام
تن و جان شیرین ترا داده ام.
سودابه پس از اینکه از مهر و عشق خود به سیاوش میگوید و همزمان به او نزدیک میشود ناگاه او را در آغوش کشیده و میبوسد:
سرش تنگ بگرفت و یک بوسه داد
همانا که از شرم ناورد یاد
رُخان سیاوش چو خون شد ز شرم
بیاراست مژگان به خونابِ گرم
چنین گفت با دل که از کارِ دیو
مرا دور داراد کیوان خدیو
نه من با پدر بى وفائى کنم
نه با اهرمن آشنائى کنم.
سیاوش با خشم و پریشانی و دلهره به نامادرى خود چنین گفت:
سر بانوانى و هم مهترى
من ایدون گمانم که تو مادرى.
سیاوش خشمناک از جاى برخاسته و عزم بیرون رفتن از کاخ سودابه را کرد. سودابه که از برملا شدن رویداده بیم داشت داد و فریاد کرد و دامن پاره نمود و گناه را به گردن سیاوش انداخت. بارى سیاوش به سودابه میگوید که پدر را آگاه خواهد کرد:
از آن تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آویخت سودابه، چنگ
بدو گفت من راز دل پیشِ تو
بگفتم نهانى بد اندیش تو
مرا خیره خواهى که رسوا کنى؟
به پیش خردمند رعنا کنى؟
بزد دست و جامه بدرّید پاک
به ناخن دو رخ را همى کرد چاک.
در پى جار و جنجال سودابه، کیکاووس، پادشاه ایران از جریان آگاه شده و از سیاوش توضیح خواست. سیاوش به پدر گفت که پاکدامن است و براى اثبات آن آماده است تا از تونل و راهرو آتش گذر کند. سیاوش گفت اگر من گناهکار باشم در آتش خواهم سوخت و اگر پاکدامن باشم از آتش گذر خواهم کرد:
سیاوش بیامد به پیش پدر
یکى خُود و زرّین نهاده به سر
سیاوش بدو گفت اندُه مدار
کزین سان بود گردشِ روزگار
سیاوش سپه را بدانسان بتاخت
تو گفتى که اسبش بر آتش بساخت
زآتش برون آمد آزاد مرد
لبان پر ز خنده به رخ همچو وَرد
چو بخشایشِ پاک ِیزدان بود
دَمِ آتش و باد یکسان بود
سواران لشگر برانگیختند
همه دشت پیشش درم ریختند.
سیاوش به تندرستى و چاپکى و چالاکى به همراه اسپ سیاهش از آتش گذر کرد و تندرست بیرون آمد.
یکى شادمانى شد اندر جهان
میان کِهان و میان مِهان
سیاوش به پیش جهاندارِ پاک
بیامد بمالید رخ را به خاک
که از نفت آن کوه آتش پَِـرَست
همه کامه ی دشمنان کرد پَست
بدو گفت شاه :اى دلیر جهان
که پاکیزه تخمى و روشن روان
چنانى که از مادرِ پارسا
بزاید شود بر جهان پادشا
سیاوخش را تنگ در برگرفت
زکردارِ بد پوزش اندر گرفت
مى آورد و رامشگران را بخواند
همه کام ها با سیاوش براند
سه روز اندر آن سور، مى، در کشید
نَبُد بر در گنج، بند و کلید.
این رخداد و آزمایش گذر از آتش در بهرام شید(سه شنبه) آخر سال روى داده بود و از چهارشنبه تا ناهید شید(جمعه یا آدینه) جشن ملى اعلام شد و در سراسر کشور پهناور ایران به فرمان کیکاووس سورچرانى و شادمانى برقرار شد و از آن پس به یادِ گذرِ سرفرازانه ی  سیاوش از آتش همواره ایرانیان واپسین شبانه بهرام شید(سه شنبه شب) را به یاد سیاوش و پاکى او با پریدن از روى آتش جشن میگیرند.

چهارشنبه سوری خجسته🔥

تعداد مشاهده (894)       نظرات (0)

نظرات کاربران درباره خبر "تاریخچه چهارشنبه سوری و داستان جالبِ آن در شاهنامه"


نظرتان را بیان کنید

نام:
پست الکترونیکی:
نظر:
کد بالا را در محل مربوطه وارد نمایید