۰۳ آبان ۹۴, ۲۲:۱۳
 
تمام شرايع آسماني و پيروان آنها به وجود روح معترفند. و انسان را مركب از جسم و روح مي دانند. و حتي بسياري از مشركان نيز به وجود روح معترف بودند. لكن بين اين افراد در چگونگي روح اختلاف نظر است. برخي از معتقدين به روح معتقدند كه روح امري مادي و جسماني است. لكن جسم لطيف است نه مثل اجسام عادي كثيفند اما عده اي ديگر معتقدند كه روح امري است غيرمادي و مجرد از ماده. و مراد از روح در زبان عرف مردم نيز همين قول دوم است. فلذا از نظر معتقدين به روح غيرمادي (مجرد) گروه اول فقط اساسا معتقد به وجود روحند و در واقع امر منكر وجود روحند. معتقدين به وجود روح مجرد دلايل زيادي بر مدعاي خود اقامه كرده اند كه به برخي از آنها اشاره مي شود.
1. علوم جديد اثبات كرده است كه تمام سلول هاي انسان ها در طول عمرشان چندين بار به طور كامل عوض مي شوند. يعني سلول ها به مرور زمان از بين مي روند و سلول هاي جديدي جاي آنها را مي گيرند. در حالي كه شخصيت انسان (من بودن انسان) از اول عمر تا آخر عمر ثابت مي ماند. فلذا ما در هفتاد سالگي هم به ياد خاطرات دوران دبستان مي افتيم و مي گوييم من درسال 8 سالگي چنين كردم و چنان كردم. يعني با اين كه تمام اجزاء بدن تا 70 سالگي چندين بار عوض شده است و «من بودن» شخص عوض نشده است. پس معلوم مي شود كه آن حقيقت ثابت كه ما از آن تعبير به «من» مي كنيم غيرمادي است.
2. ما وقتي آن حقيقت خود (من) را تصور مي كنيم مي بينيم كه آن «من» يكي بيش نيست. و قابل تقسيم به دو قسمت نمي باشد. حتي به صورت فرضي. در حالي كه هر جسمي قابل تقسيم به دو قسمت است. پس آن چيزي ما از آن تعبير مي كنيم به «من» غيرمادي است.
3. محال است در آن واحد روحي يك جسم دو صورت موجود شود. در حالي كه در ما مي توانيم صورت هاي متضاد را با هم تصور كنيم، ما مي توانيم سردي و گرمي، سياه و سفيد، شجاعت و ترس و ... را با هم تصور كنيم. پس در وجود ما چيزي وجود دارد كه خواص جسم را ندارد. و غيرمادي است.
4. محال است روي يك جسم صورت نامتناهي نقش ببندد. در حالي كه ما مي توانيم در ذهن خود بي نهايت را تصور كنيم. و از اين جهت است كه مي توانيم بگوييم اعداد بي نهايتند. پس ذهن ما كه از شئون روح است غيرمادي است.
5. ما مفاهيم كلي مثال انسان، حيوان را ادراك مي كنيم. در حالي كه كليات نمي توانند در عالم ماده وجود داشته باشند. آنچه در عالم ماده است، علي و حسن و بهرام و ... است نه انسان كه وجه مشترك اين افراد است. پس در وجود انسان چيزي هست كه جايگاه مفاهيم كلي است و آن نمي تواند مادي باشد.
6. ما علم داريم و مي توانيم چيزهايي را ادراك كنيم كه نه ماده دارند و شكل و رنگ مثل مفهوم محبت، درد، لذت و ... و شكي نيست كه اينها جسم نيستند پس در وجود ما چيزي هست كه با اين امور سخنيت دارد و محل اين امور است.
7. امور جسماني با مروز زمان از بين مي روند يا كهنه و پير و فرسوده مي شوند. در حالي كه ما آنچه را كه در ذهن داريم همواره تازه مي بينيم و هيچگاه موجودات ذهني ما فرسوده نمي شوند. سيب مادي خراب مي شود ولي سيب ذهني ما هميشه سالم است. پس اين صور غيرمادي هستند. بنابراين محل و جايگاه آنها نيز غيرمادي است.
 
http://porseman.org