۱۱ آبان ۹۴, ۲۱:۵۸
با تشکر از سرکار خانم روحانی راد  که وقت گذاشتن :)
(لطفا یک قسمت بسازید که بشه "گفت و گوی دینی"روی زیر همون مطلب ادامه داد)
 
1.خود انسان:
(اول یک مروری بر گفته ها میکنم بعد نظرمو میگم و اگر مشکلی داشت راهنماییم کنید )
برخی اینگونه تصور میکنند که انسان مثلا در طی 20 سال گذشته تمام سلول های بدنش عوض شده.اگه انسان فقط از ماده درست شده پس این انسان همون انسان 20 سال گذشته نیست و یه ادم دیگه هستش.اگر انسانی قتل کرده بعد 20 سال نباید اون رو دستگیر کرد چون این اسنان اون انسان قاتل 20 سال پیش نیست.اما قانون هنوزم اون رو قاتل میدونه.پس حتما یک چیزی در درون اون دست نخورده مونده و اون خود ثابت انسان هستش
و عده ای گفتند که این خود ثابت همون روح است که تغییر نمیکند.
خب چند اشکال اساسی :
اولا در انسان همه ی سلول ها عوض نمیشوند(بله سلول های معده و پوست و روده کاملا عوض میشن)اما مثلا سلول های عصبی هرگز عوض نمیشن.حتی برخی از سلول های قلبی(بخشی از پروتئین سلول نو میشه)ولی خود سلول عوض نمیشه.اصل انسان به مغز اسنانه.یکصد ملیارد نرون های مغزی انسانه که هرگز عوض نمیشن.و همون سلول هایی هستنند که در بدو تولد بوده اند و نکته ی مهم تر اینکه:
چرا اصلا ما فکر میکنیم چیزی باید ثابت بوده باشه؟
اصلا مهم نیست بعد 20 سال سلول ها ی یک انسان عوض شده یا نشده .چرا که انسان   سلول های نسان نیست.در واقع خود انسان بعد 20 سال به کلی عوض شده.اما خود انشان چیه که دارم تکرارش میکنم؟
تعریف مشخصی ازش نداریم.معلوم نیست چیه اما از معیار هایی که به وجود خود پی میبریم میتونیم بفهمیم این خود از چه جنسیه و از کجا هستش
معیار های پی بردن به وجود این خود اینه که انسان با خودش  تصور میکنه که "من خودم فکر میکنم" . "خودم تصمیم میگیرم" . "خودم شاد میشم " ."خودم پشیمان میشم""درد میکشم" و از این تصورات پی میبره که یک خودی باید وجود داشته باشه و به یاد میاره که همین خودش بوده که سال ها پیش هم درد کشیده و شاد بوده و زندگی کرده.و از این خاطرات پی میبره که وجود ثابتی داره که از کودکی همراه اوست..نه نه اصلا خود اوست.
 
بگذارید خیال بافی کینم:
مثلا اون خود شما -هرجاکه هست-از درون شما خارج بشه و بره 100ها سال پیش و جایگزین خود یک سرخپوست امریکایی بشه:))  یعنی اون سرخپوسته دیگه شما هستید.خود خود شما.خودتون رو در یک چادر سرخپوستی میبینید در حالی که همه ی اطرافیان شما همه سرخپوست هستند.اما شما تعجبی نمیکنید.پیش خودتون نمیگید که عه  موبایلم کو؟اینجا کجاست؟؟...
نه نه حافظه ی شما همون حافظه ی سرخپوسته(به یاد میارید که در چادر زندگی کردید و خاطره ای از مدرسه و موبایل و اینترنت ندارید)برای همین اصلا تعجب نمیکیند
 
حالا فرض کنیم که به جای خود شما حافظه ی شما جایگزین حافظه ی  سرخپوست 100 ها سال بعد بشه:
دیگه شما جای سرخپوست نیستید.اون خودش هست یک سرخپوست واقعی واقعی با حافظه ی شما.اون وقت وقتی اون سرخپوست به دنبال موبایلش میگرده و احتمالا کمی برای نبود مدرسه خوشحال میشه)در حالی که اون با دستانش هر گز موبایلو لمس نکرده و هرگز تقلبی هم نکرده.
 
 
-چی میخوام بگم؟
 
یک خیال بافی دیگه:
فرض کنید در اتاق در عرض 1 ثانیه یک نفر از یک سلول شما کپی بشه از خودتون با تمام حافظتون و تمام تجربیات شما.اون به شما نگاه میکنه و میپرسه:ایا تو همونی که از سلول من ساخته شدی؟؟
حالا چطور میخواین ثابت کنید شما اصلی هستید و اون کپی شماست؟؟در حقیقت تا به این لحظه شما دو نفر یک تجربه و یک حافظه رو داشتید و یکی بودید
اما از این لحظه به بعد تجربیات شما(دو نفر)متفاوت خواهد بود(مثلا شما دارید از زاویه دیگری به اتاق نگاه میکنید و کپی شما از زاویه ی دیگری) شما ها دیگه دو تا "خود"هستید
حالا:اگه به شما بگن شما همون کسی نیستید که وارد اتاق شدید  بلکه شما اون خودی هستید که در این اتاق به وجود اومده؟اگر چه به یاد دارید خودتون بودید که وارد اتاق شدید.
در واقع اونکسی که وارد اتاق شد هیچکدام از شما دو نفر نبودید
اون یک "خود"بود و شما ها دو "خود "هستید.هر دو جدید هستید.با تجربیاتی جدید که هر دو وارث تجربیات کسی هستید که از در وارد شد.اون مرده.(خود قبلی شما مرده)
خود شما ثابت نیست.اون رو ثابت تصور میکنید زیرا که حافظه ی  شما خاطرات  خود های قبلی  رو در ذهن داره
به یاد دارید 5 سالگی رو.10 سالگی رو .و فکر میکنید که اون خود شما بودید.اما شما دیگه اون کودک نیستین
 
 
هراکیلیتوس فیلسوف یونان باستان 2500سال پیش :من هرگز نمیتوانم توی یک رودخانه دو بار شنا کنم.چون بار دوم نه من اون من قبلی هستم و نه اون رود رود قبلی
 
 
خود شما قبل خواندن این مطلب همون انسان بعد از خواندن مطلب نیستید.فکر میکنید که او هستید.چرا که کنترل همون بدن رو در اختیار دارید.و ارتباط نرون های مغز شما وارث همون ارتباط خود قبلی شما هست و حافظه ی شما حافظه ی خود های قبلی رو به همراه داره.جنس حافظه از جنس ارتباط نرون های مغز هست.(مثل رم و حافظه ای جنس جریان برق که با قطع برق و قطع جریان دیگه حافظه مرده)خود انسان هم از جنس ارتباط نرون های مغز است که با مرگ مغزی خود انسان میمیره از بین میره.از نظر علمی  موجود زنده و مرده با هم فرق دارند اما نسبت به یکدیگر دارای برتری نمیباشند.درست مثل یک اتومبیل روشن و یک اتومبیل خاموش که با وجود  تفاوت ها در تحرک و مصرف سوخت و غیره و غیره هیچ عضو اضافه ای نداره)
خود خود انسان هم ظاهرا مجموعه ی ارتباط نرون ها است که در اثر فرگشت شکل گرفته   و پیچیده تر شده.سیستم درک جاندار یواش بواش پیچیده تر میشه.دیگه فقط محافظت و خوردن ساده نیست.لذت خوردن و در حاصل از گزند دشمن به درک جاندار از محیط افزوده میشه
یعنی یک تک سلولی  از خوردن لذت نمیبره
ما چطوری به وجود خود پی بردیم؟با همین درد و لذت و درک و غیره و غیره دیگه.همه ی این ها حاصل فرگشت است.یعنی خود هم حاصل فرگشت است
جانداران ساده هیچ خودی ندارند.اما جاندارانی که حافظه دارند و در واکنش خودشون تصمیم میگیرند میتونیم بگیم اونا خود دارند
 
درک شما و حافظه ی شما یک سری اطلاعات و داده ها در مغز شما است(خود شما چیزی جز اون داده ها نیستید)
 
و این ارتباط و داده ها از جنس ارتباط نرون ها مغز است
که حاصل تجربه هستند
((خود شما حاصل تجربه ی شما در زندگی است))
و در زندگی تغییر میکنه ثابت نیست.(کلیپ های BIG THINKدر این موضوع رو ببینید)
 
 
 
ابن سینا:
اگر چیزی در این دنیا وجود نداشته باشه جز یک انسان معلق در عالم تاریک او لااقل میدونه اون خودش وجود داره
اما ابن سینا اشتباه میکرده...در چنین شرایطی اون انسان حتی نمیتونه وجود  خودش رو درک کنه چون هیچ تجربه ای از عالم نداره.
 
با مرگ مغزی ارتباط نرون ها قطع میشه  و اخرین ورژن از خود اون انسان برای همیشه میمیره...
معلومه دیگه حوصلتون سر رفته اما یک نکته ی بسیار مهم:
به طور کلی وقتی ما چیزی رو فرض میگیریم  دلیل بر وجود اون چیز نیست بلکه به دلیل اینه که با اون فرض ما زندگی بهتری خواهیم داشت
ما منفعت بیشتری خواهیم داست
به طور مثال:قانون میگه همه بیگناه هستند.اما وقتی قتل صورت میگیره نمیشه که .یکی گناهکاره.اما انسان در قانون فرض رو بر این میگیره که تک تک افراد جامعه بی گناه هستند مگر جرم کسی ثابت بشه چرا که اینطوری زندگی در جامعه سالم تر خاهد بود
 
انسان فرض میکند که:
-دنیا وجود دارد
-انسان اختبیار دارد
-انسان کرامت دارد
-در دنیا اصل علیت اعتبار دارد
(برخی از اینا قابل اثبات نیستند .برخی اثبات نشده اند و برخی نادرستی ان ها اثبات شده)
حالا حالا
-انسان فرض گرفته یک خود ثابتی دارد
چرا که اینطوری انسان زندگی  راحت تری داره.همین.شما میتونید همچنان فرض کنید همون کودک 5 ساله هستید که بزرگ شدید.ایرادی نداره
 
نتیجه: علم به نتیجه ای در این مورد نرسیده از این راه
 
 
 
۲۲ آبان ۹۴, ۱۸:۲۲
اولا:چه کسی گفته که سلولهای قلبی ومغزی عوض نمیشوند؟یعنی سلولای مغز یک بچه هیچ تغییری نمیکنند وبه همان اندازه وبدون هیچ تغییری به انسان بزرگ سال میرسند؟این حرف خنده دار است وبا کمترین دقتی میشود فهمید که کاملا اشتباه استاگر هم قبول کنید که بعضی قسمتهای سلول عوض میشود(که لا اقل در مورد سلولهای قلبی به آن اعتراف دارید؛ پس لازمه آن این است که انسان لا اقل در بعضی افعال خودش وصفات خودش تغییر کند.به علاوه همه سلولها دائما در حال جوان سازی وتغییر هستند.واین تغییر روی جزء های کوچک سلولها(منظور اتمهای آنها است)در حال انجام است چون سلولها دائما در حال استفاده از مواد غذائی هضم شده هستند وآنها را به مصرف نیاز مندیهای خود میرسانند وبرای ترمیم واصلاح خود, از آنها استفاده میکنند.میبینیم که اعصاب را پیوند میزنند وبعد از مدتی ؛ این پیوند انجام شده وارتباط مغز با عضله انجام میشود.خوب اگر سلولها تغییر وتبدیل وتکمیل ندارند, این کار نباید اتفاق بیفتد در حالی که اتفاق افتادن این مطاب کاملا مطابق علم روز بوده وصحت آن کاملا مورد اتفاق همه است.اما اینکه خود انسان چیست که بعد 20 سال تغییر نکرده است؟این همان روح است(البته به ادعا وحرفهای ما که با دلیل برایتان نوشتیم)ومهم است که بدانیم که مراد از انسان همان روح است والا بدن که ارزش ندارد.یعنی شما ناخواسته حرف ما را تایید کردیداما اینکه انسان چیستکه ما گفتیم روح است ولی اینکه روح چیست؟باید بگوئیم که خیلی چیزها میدانیم وخیلی چیزها نمیدانیم.تا آنجا که خدا در قرآن کریم میفرماید:یسئلونک عن الروح؟قل الروح من امر ربی وما اوتیتم من العلم الا قلیلا.خود خداوند میفرماید که علم ما از روح خیلی کم است وبا این اطلاعات کم؛ اظهار نظر کردن در مورد روح خیلی سخت میشود وبرای همین فقط به کلیات وچیزهائی که از ائمه به ما رسیده است اکتفا میکنیماما در مورد خیال بافی اول:اصلا امکان نداره که خود من از من جدا بشه.چون وقتی که جدا بشه از من چیزی باقی نمیمونه تا بخواهیم در موردش حرف بزنیم.حال به هر جا که میخواهد برود ولی وقتی روح که ماده اصلی در ایجاد فرد است از بدنش خارج بشه ودیگه برنگرده, دیگه وجودی برای آن جسم قائل نیستیم وبرای همین مرده ها رو دفن میکنند.چون جسم بدون روح فائده ای نداره وجز آلودگی وبیماری ؛ چیزی ایجاد نمیکنهبه علاوه از این خیال بافی چی میخواهید نتیجه بگیرید؟متوجه ارتباطش با قضیه خودمون نشدم.اینکه روح بره به یک زمان دیگه وبر اساس اون زمان تغییر کنه صحیح نیست.اگر روحی که سفر کرده باشد؛ همان روح ما باشد با همه شرایطش؛ یقینا از تغییرات ووجود در یک چادر سرخپوستی تعجب میکند؛ چون فراموش نکرده که موبایل داشته وخاطراتش هم تغییر نکرده.ولی اگر روح اون سرخپوست باشد؛ طبیعی است که تغییر نکنداما در مورد خیال دوم.اینکه یک نفر از روی ما کپی بشه؛ روح اون چی؟اون هم از روی روح ما کپی شده؟بدون هیچ تغییری؟این که امکان نداره.چون وقتی یک میخواهد تبدیل به 2 بشود ؛ باید بین یک ودو یک تفاوتی وجود داشته باشد والا بدون تکرار وتغییر ؛ اصلا شماره جدید دادن صحیح نیستولی اگر روحش با روح ما فرق کند که:میشود یک فرد جدید با یک جسم جدید وروحی جدید.مثل کودکی که از مادر وپدر متولد میشود وجسمش از آنها است ولی روحش یک روح جدید ومتفاوت است که هیچ ربطی به بدنش ندارهبه علاوه اینکه حرف ابن سینا اشتباهه ؛ به این راحتی قابل اثبات نیست.این حرف شما فقط یک ادعای بی دلیل است.اینکه ما با فرض اینکه یک خودی وجود دارد ؛ زندگی بهتری خواهیم داشت, دلیل شما چیست؟بگوئید تا ما هم بدانیم؟